|
|
آدم خاص |
|
|
کمد لباساشو باز کرد گفت هر کدومو خواستی بردار ! دست بردم لای لباسا دیدم هنوز تگهاش بهش وصله گفتم اینا که همه نو هستن ! گفت میدونم ! ادامه داد شاید بعضیهاش حتی ۱۰ یا ۲۰ سال عمر داشته باشن اما نو هستن و هنوز میشه پوشید ! مرغوبه جنسشون ! به قول شما امروزیا « برنده » خندیدم گفتم خانجون ، چرا اینهمه سال تنت نکردی ؟! گفت هی وایسادم شاید یه روز خاص بیاد ، یه آدم خاص بیاد ، یه حال خاص بیاد ، یه مهمونی خاص بیاد ، کلا یه چیز خاص باشه تا اینارو تن کنم ... سرشو انداخت پایین گفت حواسم نبود روز خاص و مهمونی خاص و آدم خاص و وقت خاص قرار نیست بیاد ، قرار بود اینارو تنم کنم تا همه اون لحظه ها خاص بشن برام ! اما دیگه تو ۷۵ سالگی خاص و غیر خاصی نیست ! دیگه حالا تو تن شما ببینم برام خاصه ! درس زندگی داشت بهم میداد ! درس سخت زندگی ... هیچ روز خاصی وجود نداره ، مگر ما خودمون خاصش کنیم ! ما آدمها توی اسفند بیشتر از هر وقت دیگری خستهایم اما نمیدانم چرا به جای اینکه نفسی تازه کنیم، سرعتمان را بیشتر و بیشتر میکنیم تا هر طور شده مثل قهرمان دوی ماراتن، از خط پایان این ماه عجیب و غریب بگذریم! اسفند را باید نشست باید خستگی در کرد باید چای نوشید... یازده ماه تمام، دردها، رنجها و حتی خوشیها را به جان خریدن که الکی نیست، هست؟! اسفند را نباید دوید اسفند را باید با کفشهای کتانی، قدم زد! پس روزهای رفته ی سال را ورق میزنم ... چه خاطراتی که زنده نمی شوند... چه روزها که دلم می خواست تا ابد تمام نشوند... وچه روزها که هر ثانیه اش یک سال زمان میبرد... چه فکرها که آرامم کرد و چه فکرها که روحم را ذره ذره فرسود... چه لبخندها که بی اختیار بر لبانم نقش بست و چه اشک ها که بی اراده از چشمانم سرازیر شد... چه آدم ها که دلم را گرم کردند و چه آدم ها که دلم را شکستند... چه چیزها كه فکرش را هم نمیکردم و شد ... و چه چیزها كه فکرم را پرکرد و نشد... چه آدم ها که شناختم و چه آدم ها که فهمیدم هیچگاه نمیشناختمشان... و چه.......! و سهم یک سال دیگر هم یادش بخیر می شود... کاش ارمغان روزهایی که گذشت آرامشی باشد از جنس خدا... آرامشی که هیچگاه تمام نشود... و تو جان من... من برای تمام آدم های روی این زمین آرزوی سعادت دارم، بخند كه بهاری دگر در راه است..
:: موضوعات مرتبط:
عشق،
،
:: برچسبها:
عاشقی,
عشق,
متن,
دلنوشته,
|
نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در
جمعه 17 اسفند 1403 و ساعت 12:55 |
|
|
|
|
|
من از تمام دختران |
|
|
من از تمام دختران شهر سربودم افسوس از بازی دنیا بی خبر بودم از عکس هایی که به دیوار اتاقت بود هرچندزیباتر نبودم،ساده تر بودم هرجا کم آوردی کنارت بیشتر ماندم با این که زن بودم ولی مرد خطر بودم هرجا به خاکی میزذی از آن همه همراه تنها یکی می ماند من آن یک نفر بودم هرجا یکی کم بود کاسه کوزه هایت را روی سر او بشکنی آن دور و بر بودم از دور میفهمم چه حالی،شادی یا غمگین اما تو چه؟ دیروز فهمیدی پکر بودم؟ از خود به تو ،از تو به غم، از غم به تنهایی من در تمام عمر در حال سفر بودم من عاشقی کردم تو عادت فرق ما اینست اهل سیاست بودی و اهل هنر بودم ای کاش آن روزی که گفتی دوستت دارم یا لال بودی، نه زبانم لال،کربودم گفتی اگر تو جای من بودی چه میکردی؟ ترکت نمیکردم عزیزم من اگر بودم برگشتی و تنهایی ام را بیشتر کردی من هم به پایت سوختم..از بس که...
((مائده هاشمی))
:: موضوعات مرتبط:
عشق،
،
:: برچسبها:
عاشقی,
عشق,
متن,
دلنوشته,
|
نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در
چهار شنبه 15 اسفند 1403 و ساعت 10:12 |
|
|
|
|
|
چ زیبا میشود دیدار |
|
|
چه زیبــا می شـود دیــدار و باشـد با تو پنــهانی چه لـــذت میــدهد بوســـه ز کُنـــج لب وُ طـولانی
پریشـــان مــوج گیســوت اگــر بر شــانه ها ریــزد به دنیـــا افکـند لـــرزه همین امواج طـــوفانی
لبــان غنـچه ات اکنــون اگـر بر خنــــده بگـــشایـد بهــار دل بیــــارایــد بــه لبخنـــد گـل افشــــانـی
قسم بر آن سیه زلفت که بر رویت پریشان اسـت نــدارم حالـــت دیــگر بجــــز حــــال پریشـــــانـی
که در آییـــنه ی چشــمت دگر خود را نمی بیــنم ننــبند آن نـــرگـس شهــلا که چشــمانم بگـریانـی
چــو مسکینـان در مانـــده نشــینم بر ســر کــویت ســرای دل بروبــم تـا ، تو را خـوانـــم به مهـمانی
اگــر دانــم کـه می آیی گلـــستان میکـنم راهـــت به پایـــت لاله ها ریــزم ، به اشکـــارا نه پنــهانی
اگـــر از آسمــان بارد به رویـــم سیــلی از باران به دنبــــال تو میگـــردم در آن ایــــام بارانی
بیا ای سرو بستانـم که این عمـرم به پایان اسـت دگــر خــود را مکـــن پنــهان دل زارم بلـــرزانــی
رَویـــم اینک به کُنجی و کُنم دیـــدار آخـــر را رَوی در خاطــرم مانـــد همــین دیـــــدار پایانی
:: موضوعات مرتبط:
عشق،
،
:: برچسبها:
عاشقی,
عشق,
متن,
دلنوشته,
|
نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در
سه شنبه 14 اسفند 1403 و ساعت 14:21 |
|
|
|
|
|
آینه |
|
|
می دهی در آینه هر شب خودت را چند پند این که باید دور مانی از هیاهو و گزند
یا که باید خلوتت بر هم زنی دیوانه جان تا که حالت به شود جانان من قدری بخند
از تمام هر چه دارم من تو را می خواهم و محو گیسوی تو ام بر عشق تو من پایبند
باید از هرچه گذشته بگذری، زیبای من تا نگردی سال ها رنجور و هر شب دردمند
مختصر گویم که می خواهم دلت شادان شود پس به روی غصه و غم،هر دو چشمت را ببند
#محمدزاده_زهرا
:: موضوعات مرتبط:
عشق،
،
:: برچسبها:
عاشقی,
عشق,
متن,
دلنوشته,
زهرا محمد زاده,
,
|
نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در
دو شنبه 13 اسفند 1403 و ساعت 21:7 |
|
|
|
|
|
عاشق نبودی |
|
|
عاشق نبودی تا بفهمی بی قراری را درد و عذاب لحظه ها ، چشم انتظاری را تا زنده ام آخر چگونه هضم خواهم کرد گفتی که دیگر با دلم کاری نداری را هم ساعت از من خسته هم من خسته از دیوار تا کی بمیرم شعرهای انتحاری را عاشق که باشی زندگانی مرگ تدریجی ست وقتی بجز "عمرت" نمی بازی قماری را من عذر می خواهم که خیلی عاشقت بودم دیگر بسوزان عکس های یادگاری را جا مانده ام از خود ، دگر عزم رسیدن نیست از من کجا بردی منِ از من فراری را شاید که این هم آخرین پاییز من باشد شاید نبینم بعد از این دیگر بهاری را من عاشقت بودم ولی ... لطفن نخی سیگار پاکت به پاکت می کشم درد "خماری" را بیهوده درگیر تو بودم ، می روم دیگر شاید که "فهمیدی" غم بی اعتباری را وقتی که می دانم ندارد دوستم دیگر_ ای دل نمی دانم دلیل پافشاری را دیگر سراغم را نمی گیری چرا ای غم ؟ از یاد خود بردی مرام "غمگساری" را با هرکه هستی آرزو دارم که خوش باشی اما نبر از یاد خود آن "روزگاری" را ...
:: موضوعات مرتبط:
عشق،
،
:: برچسبها:
عاشقی,
عشق,
متن,
دلنوشته,
|
نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در
جمعه 10 اسفند 1403 و ساعت 9:9 |
|
|
|
|
|
قشنگترین بهانه |
|
|
هنوز هم دوست داشتنت قشنگ ترین بهانه ی تمام عاشقانه های من است اصلا خودت بگو محبوب من دوست داشتنت چند خط است که هر چه خط به خط روی قلبم می نویسم تمامی ندارد خطهای دفتر احساسم...
:: موضوعات مرتبط:
عشق،
،
:: برچسبها:
عاشقی,
عشق,
متن,
دلنوشته,
|
نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در
پنج شنبه 9 اسفند 1403 و ساعت 15:46 |
|
|
|
|
|
عصر چهار شنبه ها |
|
|
عصر چهارشنبه ها دست خیالت را می گیرم به خیابان می برم و در سرچهارراه پشت چراغ قرمز از دخترک گلفروش چهار شاخه رز سرخ می خرم و به چهارفصل نگاهت هدیه می کنم
مهیسام
:: موضوعات مرتبط:
عشق،
،
:: برچسبها:
عاشقی,
عشق,
متن,
دلنوشته,
|
نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در
چهار شنبه 8 اسفند 1403 و ساعت 20:34 |
|
|
|
|
|
نبودی ببینی |
|
|
نبيدي ببيني شل اوويدمه به خين دلم پرچل اوويدمه مو مندير يه باد پوئيزيوم كه چي بيد پيري خل اوبيدمه مو برد زره آسيو غمم كه اشكستم و قل قل اوبيدمه كنارم منه سينه ي روزگار ببين قسمت بردل اوبيدمه نه سي اوشنيدن منه دست باد كه سي پل بريدن پل اوبيدمه چطوري مو يادت كنم بي وفا يه عمره كه سيت معطل اوبيدمه برگردان فارسي نبودي ببيني لنگ (كسي كه پايش خراب است) شدهام به خون دلم آلوده شدهام من منتظر يه باد پائيزيام كه مثل درخت بيد پيري كج شدهام من سنگ زير آسياب غم هستم كه شكستهام و تكه تكه شدهام درخت كنار ام توي سينهي روزگار ببين سهم سنگها شدهام (براي چيدن ميوهي كنار به آن سنگ ميزنند :دي) نه براي تكون خوردن توي دست باد كه براي گيسو بريدن، گيسو شدهام چطوري من يادت كنم بي وفا يه عمره كه برات معطل شدهام
:: موضوعات مرتبط:
عشق،
،
:: برچسبها:
عاشقی,
عشق,
متن,
دلنوشته,
بختیاری,
منوچهر زنگنه,
|
نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در
چهار شنبه 8 اسفند 1403 و ساعت 19:49 |
|
|
|
|
|
کلافه خسته و تنها |
|
|
"کلافه خسته و تنها در این شب های تکراری" "از این پهلو به آن پهلو میان خواب و بیداری "
تو بد کردی به پای عاشقی هامان نمانده ای دو دل هستی برای این همه لبخند اجباری
برایم صحنه سازی میکنی و من که می فهمم تو غرق نقش خود هستی برایم روبه رو آری
دیالوگ می نویسی و برایم می کنی تکرار قسم بر قلب سنگی ات نکن اصلا خود آزاری
شبی یکزن تو را دزدیده از من در خیالاتت هوس بازی تو افسرده ام کرده به دشواری
مجسم کرده ام خانی و او هم یک زن زیبا دلت را برده با حیله همان بانوی قاجاری
لباس گل گلی من همیشه عاشق شب بود به همراه دلم پژمرد و بر عشقم بدهکاری
قسم بر سادگی قلبم و بر عشق و بر پاکی محبت کن بگو اینکه هنوزم دوستم داری
#اکرم_مرادی
:: موضوعات مرتبط:
عشق،
،
:: برچسبها:
عاشقی,
عشق,
متن,
دلنوشته,
|
نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در
سه شنبه 8 اسفند 1403 و ساعت 1:47 |
|
|
|
|
|
وباز هم شب |
|
|
و باز هم شب آمد ! دلم اشوب شد سرد است !؟ مثل خواستن های تو ! بی روح و بی جان اما بعد از هر زمستانی بهاریست و من به امید آن بهار در کنارت ایستاده زل زده در چشمان گیرایت دوست دارم در صدایت گم شوم و هیچ کس پیدایم نکند ! من باشم و تو که ،ما میشویم ، میشود ؟ میشود را دوست دارم پر از گرماست ، میشود ما شویم هم یار ،هم دم ، بهار نیز خواهد رسید و میشویم ما
مهرداد پرویزی
:: موضوعات مرتبط:
عشق،
،
:: برچسبها:
عاشقی,
عشق,
متن,
دلنوشته,
|
نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در
شنبه 5 اسفند 1403 و ساعت 1:24 |
|
|
|
|
|
تو فقط باش |
|
|
باش که بودنت غوغا به پا کرده باش که در عمق نگاهت نیست شوم باش که همانند گریه ها در باد در هم شوم پس با من باش که بودنت عمق نگاهت گریه هایم زفراق
از ما بسازد یک عشق
مهرداد پرویزی
:: موضوعات مرتبط:
عشق،
،
:: برچسبها:
عاشقی,
عشق,
متن,
دلنوشته,
|
نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در
شنبه 4 اسفند 1403 و ساعت 23:48 |
|
|
|
صفحه قبل 2 3 4 5 ... 8 صفحه بعد
.:: Powered By
.:: Design By :
wWw.loxblog.Com ::.
|
|